يابن الحسن
بي گل روي تو در فصل بهاران چه کنم؟ / همه شادند و من افسرده و نالان چه کنم؟
برق شادي جهد از ديده ياران ليکن / من به شام غم و اين ديده گريان چه کنم؟
گاه بر غربت و تنهايي تو گريه کنم / گاه بر غفلت اين مردم نادان، چه کنم؟
رفتي و از من بي دل سر وسامان بردي / تو نگفتي که من بي سر و سامان چه کنم؟!
جان جانان مني، يوسف کنعان مني / بي حضور تو، من و اين تن بي جان چه کنم؟
به اميدي که دهد صبح وصالت همه شب / مي زنم ناله ازين سينه سوزان، چه کنم؟
"هاشمي" گفت فراق تو چنان سوخت مرا / که شدم همنفس شمع شبستان، چه کنم؟
حاج سيد حسين هاشمي نژاد